چهارمین برنج دونه
روز اول شهریور
از نیمه های شب، یعنی اولین ساعات روز اول شهریور محمدمهدی بدنش داغ شد و کم کم تب کرد. با کمی قطره استامینوفن دمای بدنش کنترل شد و خوابید، اما وقتی نیمه های شب بیدار شدم دیدم تنش خیلی داغه...
تا صبح بیدار بود و وقتی از حالش مطمئن شدم، خوابیدم...
ظهر باباجون مجتبی اومد دنبالمون و رفتیم خونشون...
همچنان محمدمهدی بدنش داغ بود و تب داشت...
شام اونجا بودیم و بعد از برگشتنمون تبش بیشتر شد و تا صبح ادامه داشت که کاسنی و دستمال مرطوب کمی کارساز شد...
توی دو روز اول شهریور محمدمهدی هیچی به جز شیر مامانی نخورد و حسابی لاغر شد...
روز سوم شهریور عمو احمد زنگ زد و دعوتمون کرد برای شام، که بریم پیتزا بخوریم...
دم دمای غروب بود که چهارمین دونه برنج پسرک بیرون اومد و ما رو خوشحال کرد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی