محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 2 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

میوه دل مامان و بابام

یه مامان معلم که عاشق نویسندگیِ

چهارمین برنج دونه

روز اول شهریور از نیمه های شب، یعنی اولین ساعات روز اول شهریور محمدمهدی بدنش داغ شد و کم کم تب کرد. با کمی قطره استامینوفن دمای بدنش کنترل شد و خوابید، اما وقتی نیمه های شب بیدار شدم دیدم تنش خیلی داغه... تا صبح بیدار بود و وقتی از حالش مطمئن شدم، خوابیدم... ظهر باباجون مجتبی اومد دنبالمون و رفتیم خونشون... همچنان محمدمهدی بدنش داغ بود و تب داشت... شام اونجا بودیم و بعد از برگشتنمون تبش بیشتر شد و تا صبح ادامه داشت که کاسنی و دستمال مرطوب کمی کارساز شد... توی دو روز اول شهریور محمدمهدی هیچی به جز شیر مامانی نخورد و حسابی لاغر شد... روز سوم شهریور عمو احمد زنگ زد و دعوتمون کرد برای شام، که بریم پیتزا بخوریم... دم دمای ...
5 شهريور 1401

اولین بابا

سلام  پسر گل مامان از همون روزهای اول تولدش توجه خاصی به آواها نشون میداد و دوست داشت صدای ما رو تقلید کنه.... ما هم دل به دلش میدادیم.... مدام توی خونه با آواهای متفاوت صداش میزدیم تا حواسش جمع ما بشه.... پس از تلاش ها و ممارست های فراوان بالاخره در روز ۳ اردی‌بهشت ۱۴۰۱ هجری شمسی برای اولین بار گفت بابا... فکر میکنم بهترین هدیه ی تولد بابایی بود، اونم سه روز قبل از تولدش... ...
8 تير 1401
1